سفارش تبلیغ
صبا ویژن

محبت

من پذیرفتم که عشق افسانه است

             این دل ودرد آشنا دیوانه است

می روم شاید فراموشت کنم

             بافراموشی هم آغوشت کنم

می روم ازرفتن من شاد باش

            از عذاب دیدنم آزاد باش

گرچه تو تنهاتر از ما می شوی

           آرزودارم ولی عاشق شوی

آرزو دارم بفهمی درد را

           تلخی برخوردهای سرد را

 

آشنا بودم وبیگانه خطابم کردند

          عاشقت بودم ودیوانه خطابم کردند

 


نوشته شده در شنبه 87/8/11ساعت 8:37 عصر توسط شیدا نظرات ( ) |

می سپارمت به بارانی که عصر خنک آن پنجشنبه باریدوتو اسمش را گذاشتی اتفاق آشنایی می سپارمت به آن دو ستاره که دیگر مال ما نیست به تمام زیبایی های زیبا

سرنوشت رانمیتوان از سر نوشت

آنقدر خوب وقشنگی که هنگام وداع

                                      حیفم آید بسپرمت دست خدا

برای رسیدن به توتمامی خاطرات گذشته خودم را به بایگانی ذهن سپردم اما افسوس ،افسوس که خط اصلی تقدیر من برروی جاده های انتظار امتدادی بی انتهاست  صدافسوس که زندگی بی توجه به ما واگن های سرنوشت رااز روی ریل هایش می گذراند وهنگامی که به من رسید مسافری غریب را پیاده کرد وتو را بی آنکه نشانی از من داشته باشی باخود برد


نوشته شده در شنبه 87/8/11ساعت 7:50 عصر توسط شیدا نظرات ( ) |


Design By : mysali.com